خوش آمديد
حکایت گاو و خوک
مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید: نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت: بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.
روزی خوکی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روزِ برایشان شیر و سرشیر می دهی.
اما در مورد من چی؟ من همه چیز خودم را به آنها می دهم ِ از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من بُرس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟
می دانی جواب گاو چه بود؟
جوابش این بود: شاید علتش این باشد که هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم .
نظرات شما عزیزان:
تاريخ دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, سـاعت
18:11 نويسنده atefeh| ComMeNt |
Design:♀ali-hadis♂ |